ای خم چرخ از خم ابروی تو ...

هرکه از دوست تحمل نکند ... عهد نپاید ...

۲۵ مطلب با موضوع «گاه نوشت» ثبت شده است

السلام علی الشیب الخضیب ...

دارد شروع میشود ...ماه ماتمت ...

دارم هلاک میشوم ...بهر دیدنت ...

کربلا نرفتم و شروع شد محرم ... دلم چه طور باید بشکند ... تا مرا هم ببری آقا ؟

دل نوشت :

باران معرفت ز سحاب محرم است
آباد آن دلی که خراب محرم است

کلامی زنجانی

دل نوشت :

روضه شروع شد دل ما را بیاورید
سرمایه ام، سلاح بکا را بیاورید

یک سال میشود که پرم وا نمیشود
دستم به آسمان تو بالا نمیشود

یک سال میشود که دلم خاک خورده است
این چشم خشک راه به جایی نبرده است

حالا شروع تازه برایم فراهم است
تحویل سال سوخته گان از محرم است

پرواز عشق با پر گریه میسر است
توبه به پای روضه اگر شد چه بهتر است

تعلیم درس عشق که در روضه میشود
بالاتر از مکاتب صد حوزه میشود

این عشق پر بهاست به عالم نمیدهم
من طعم چای روضه به زمزم نمیدهم

اینجا فرشته های خدا صف کشیده اند
هر قطره قطره اشک شما را خریده اند

این لحظه ها چقدر پر از نور میشویم
چه ساده از عذاب خدا دور میشویم

دلتنگ روضه هستم و دلتنگ کربلا
با گوشه نگاه بفرما بزن مرا


حسین کردی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

عید غدیر... عیدی ای که دیگه نیست ....

عید غدیر برای من خلاصه میشد تو 100 تومنی هایی که برا همه آماده میکردید ...

تو دستایی که بعدا ز عیدی گرفتن ازتون بوسه میزاشتم روشون ... 

تو اکراهی که داشتین از این کارمن ...

عید غدیر ... یه عید بزرگه که من و همه آدمای زمین هم اگه بخوایم از برزگی اش بنویسیم حقش ادا نمیشه ...

ولی ...

میتونم با یاد شما افتادن ... یه خورده حال وهوای خرابم رو عید گونه کنم ... 

دلم برای عیدی دادناتون تنگ شده ... برای صداتون ... 

میدونین خیلی حس خوبیه وقتی که دوستای جدیدم بهم میگن تو سیدی؟ قیافت به سیدا میخوره ... 

میتونم اون لحظه معنی خیلی شبیه بودن به شما رو بدونم ...

و بر خلاف لحظه هایی که شبیه بودنم بهتون، اشک بقیه رو درآورده ...و ناراحتم کرده ...

خوشحاااااال بشم ...و حسابی ذوق کنم ...

که بلاخره یه جورایی وصل میشم به حضرت بانو ... فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

عید غدیر رو خیلی دوست دارم ...

چون بوی روزهای با شما بودنو میده ...

دلم تنگه براتون مادر جون ...

هنوز نگه داشتم عیدی 100 تومنی هاتونو ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند ...در مانند *

داشتم فکر میکردم .. اگه من الان ترم 3 حدیث بودم ... بازهم انقدر ناراحت بودم از بازگشایی دانشگاه ؟

داشتم فک میکردم به روز اولی که رفتم دانشگاه علوم حدیث ...به جلوی پله های همکف ... به سحر... که اونجا باهاش آشنا شدم .. به بلبل زبونی های محدثه تو کلاس ... که چه قدر دلنشین بود برامون ...

به کلاس اول دانشگاه .. به تاریخ عصر بعثت ... به استاد احمدی که امسال علاوه بر استاد بودن مدیر آموزش بود ...

به جشن شکوفه ها ... به اولین افتتاحیه دانشگاه قرآن و حدیث ...به حضرت آیت الله ری شهری ...

داشتم فک میکردم اگه حدیث میخوندم الان باید نحو سه رو پاس میکردم ... واااای چه قدر خوب بود ...

داشتم فک میکردم که چه زود گذشت اون روزها ...

داشتم فک میکردم اگه الان حدیث میخوندم ...

 

 

نباید بهش فک کنم ... تصمیمی که من گرفتم ... تموم شده ...من فردا بایــــــــــد برم سرکلاس های فرهنگیان ... باید برم جبرو گسسته و ریاضی 1 پاس کنم ...

من باید یه جوری درس بخونم که اولش خودم بعد بابام و مامانم سربلند بشن ...

 

کاش میشد فکر نکرد .. کاش میشد آرزو رو تو دلمون بکشیم ...

کاش ...

 

 

*

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

حافظ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

و او ... گه دیگر نیست ...

مرگ ناگهانی ...

خستگی راه ...

زیارت مشهد الرضا ... با صدای لا اله الا الله  فامیل ...

وعمویی که دیگر نیست ...

و پدری که دردی بیتاب دارد ...

و... روزگاری که هنوز میگذرد ....

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

گلوبند ...

پهن شد سفره ی احسان، همه را بخشیدی
باز با لطف فراوان همه را بخشیدی

ابر وقتی که ببارد همه جا می بارد
رحمتت ریخت و یکسان همه را بخشیدی

گفته بودند به ما سخت نمیگیری تو
همه دیدیم چه آسان همه را بخشیدی

یک نفر توبه کند با همه خو میگیری
یک نفر گشت پشیمان همه را بخشیدی

این گنهکاری امروز مرا نیز ببخش
تو که ایام قدیم ، آنهمه را بخشیدی 

حیف از ماه تو که خرج گناهان بشود
تو همان نیمه ی شعبان همه را بخشیدی

داشت کارم گره میخورد ولی تا گفتم
" جان آقای خراسان " همه را بخشیدی

بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت "حسین جان " همه را بخشیدی
***علی اکبر لطیفیان***

پ.ن: خیلی خیلی التماس دعا ...روح و روان پاک درگیر است ...

پ.ن' : سوم رمضان ....از تلخ ترین روزای زندگی 19 سالگی من است ....در  17 امین سال زندگی ام...در سوم رمضان ...مرگ ناگهانی کسی رخ داد ...که  اگر دو روز نمیدیدمش ...آشفته میشدم ...کسی سجر مرا بیدار کرد برای سحری ...و افطار مهمان سفره اش بودم ...سفره ای که او دیگر بر خوانش ننشسته بود .... مامانی عزیزم ... دلم براتون خیلی تنگ شده ....

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان