ای خم چرخ از خم ابروی تو ...

هرکه از دوست تحمل نکند ... عهد نپاید ...

۱۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

زبان دیگر

سه روز پس از آنکه به دنیا آمدم،هنگامیکه درگهواره اطلسم خوابیده بودم وباحیرت ونگرانی به جهان تازه گرداگردم نگاه میکردم،

مادرم به دایه رو کرد وگفت: "حال بچه ام چگونه است؟"
دایه درپاسخ گفت: "خوب است بانو،من سه بار شیرش داده ام تاکنون نوزادی به این خردی وبه این شادی ندیده ام."


من به خشم آمدم وفریاد زدم : "دروغ است مادر،بسترم سخت است وشیری که نوشیده ام به دهانم تلخ میآید ومن سخت بیچاره ام. "
مادر نفهمید ودایه نیز زیرا زبان من زبان جهانی بود که از آن آمده بودم..


دربیست ویکمین روز زندگی ام،

هنگامیکه مرا نامگذاری میکردند،کشیش به مادرم گفت:"ای بانو،خوشا به حالت که پسرت مسیحی به دنیا آمد."


من در شگفت شدم وبه کشیش گفتم: "پس مادر تو دربهشت باید بدحال باشد،چون تو مسیحی به دنیا نیامدی."


اما کشیش هم زبان مرا نفهمید..


پس از هفت ماه یک روز فالگیری به من نگریست وبه مادرم گفت : "پسرت مردی محتشم ورهبری بزرگ خواهد

شد."

ولی من فریاد زدم:ا" ین پیشگویی دروغ است،چونکه من موسیقی دان خواهم شد وچیزی به جز موسیقی دان نخواهم شد."


اما درآن سن هم زبان مرا نفهمیدند ومن بسیار در شگفت شدم.

حال سی وسه سال گذشته است ودراین مدت مادر ودایه ام وآن کشیش مرده اند،

ولی فالگیر هنوز زنده است.

دیروز اورا نزدیک درکلیسا دیدم.

هنگامیکه با هم سخن میگفتیم گفت :"من همیشه میدانستم که تو موسیقی دان میشوی.حتی درزمان کودکی ات من آینده ات راپیشگویی کردم."


من سخنش را باور کردم زیرا که من هم زبان آن جهان دیگر را از یاد برده ام.....

جبران خلیل جبران...کتاب دیوانه

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

یا محمد یا علی ...

  می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو

هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی

یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات
یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات

می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!

 

قاسم صرافان

پ.ن : دیشب ... از بهترین های عمرم بود ... از بهترین اعیاد عمرم ... از بهترین روزهای جوان ...

پ.ن ۲ :‌ دیروز... اواسط روز ... فال حافظ و غینمت شماری فرصت ...

اواخر روز ... بوی سیب ... صحبت های حاج حسین یکتا ... حاج آقا مرادی ... اومدن ناگهانی آقای محمدی گلپایگانی ... سلام حضرت آقا .. مـــــــــــــــــادران شهدا ...

نشانه پشت نشانه ...

خدایا ... حالا که انقدر نگاهت پررنگــــــــــــ بود ... چرا حواس دلم انقدر پرت بود ... ؟‌

الحمدالله کما هو اهله ...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

تو را چه نام دهم من ؟ فرشته یا که پری ؟ *

امام روح الله ...

بار ها و بار ها در زندگی ام حسرت خوردم که چرا 10 سال زودتر بدنیا نیومدم ... تا حداقل تو بچگی هام امامو دیده باشم ...

مردی رو که  نسلی به تنهایی تربیت کرد و به ثمر رسوند ... و بزرگترین انقلاب اسلامی رو رقم زد ...

ما که امام رو ندیدیم. .. ولی ... تفکراتشون رو خوب شنیدیم و خوندیم و یادگرفتیم ...

تفکراتی که امروز داره توسط نوه هاشونو بر عکس نشون داده میشه ...

[یادمون باشه امام تجملاتی نبودن .... واز تاکیداتشون ... "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد " بوده....]

البته پدران فاخر زیادی هستند که فرزندانشون خلاف جهتشون گام برمیدارند ...

امام اما برای ما هنوز امام است ... همان مرد دوستداشتنی و پر ابهت ...

مرد روزهای سخت ... مرد خدا ... روح خدا ...

دوصد سلام و صلوات بر روح مطهر جدشان .. وروح رفیع خودشان ...

خدا کنه بتونیم رهرو راهشون باشیم

* : تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری

احسان اکابری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

آه ... مادرم ...

بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام

 زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی
 داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟

 دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
 با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم

 با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
 با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت

 این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد
 حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد

 زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
 باید کمک کنم، کمرت درد می کند

 آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن
 فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن

 تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
 دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد

 ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
 نگذاشتی طبیب برایت بیاورم

 با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم
 راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم
 
 جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
 دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم

 جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
 روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری

 باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
 ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
 
 گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...
 فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....

 آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی
 خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی

 زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
 حلوای ختم شیرخدا را درست کن
 
 مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری
 دست شکسته جانب دستاس می بری

 جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت
 شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت

 شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟
 آماده کرده ای تو کفن با کدام دست

 حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
 ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه

 حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین
 خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
***وحید قاسمی***

بمیرم برا دلتان ... :'(

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

هذا یوم الجمعه

نگاه میکنم از هر طرف سوار تویی

نشسته یک تنه بر صدر روزگار تویی

هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم 

به سینه سر زد و ... دیوانه را قرار تویی

تو را ندیدم و دلتنگم و ... دلم قرص است 

که انتهای خوش صبر انتظار تویی

خزان اگر چه شکسته است شاخه هامان را 

بیا پرستو جان مژده بهار تویی

بخوان به نام گل سرخ، عاشقانه بخوان 

بخوان که سایه و سیمین و شهریار تویی

به رغم ابر سیه جامه روشنایی هست 

که آفتاب بلند طلایه دار تویی

به اعتبار تو امید تازه خواهد شد 

در این زمانه بی مایه اعتبار تویی

اگر چه بخت به من پشت کرده، باکی نیست 

مرا هزار امید است و هر هزار تویی ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

هذا یوم الجمعه

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!   :'(

قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!

«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته‌ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب

آقا اجازه! پنجره‌ها سنگ گشته‌اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه! باز به من طعنه می‌زنند
عاشق ندیده‌های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می‌کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی‌شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می‌کنم اما خودت ببین ... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب ....

:'(

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

غنی سازی تعلیق محور :(

سلام آقای تدبیر

آقای امید

آقای هورا

آقای شعار

30 دی ات مبارک

چشمانمان روشن *** تو امروز می خندی و من

این شاعر گریان

شعر سپیدم را

سیاه می سرایم

تا اعلام عزای خصوصی کنم!

و کامم را

به حلوای مرگ احمدی روشن -که همین امروز کشته شد-

تلخ کنم! *** امروز همه خوشحالند

از اوباما و نتانیاهو گرفته

تا همین حاجی شهرمان

که سجده شکر کرد "خدا را شکر امروز

بنز ارزان می شود"

و دلّالی که فریاد می زد: "تا مرغ ازان هست

زندگی باید کرد"

و شلیته ای خنده که " ساپورت پوستی

با نخ بیست درصد چند؟" *** بخند!

به آرزویت رسیدی

دیگر

سانتریفیوژها نمی چرخند

سانتریفیوژها
از پشت تیر خورده اند

و امروز آمانو

دهان معصومشان را پلمپ کرد

تا کیک زرد دهیم و

اُوره(!) بسازیم هر دم! *** خیالتان تخت

سانتریفیوژها

آرام

در تابوت مصلحت خفته اند!

تا شما هر روز

به رقص ثانیه ها بچرخید

و برایشان

فاتحه سعدآباد بخوانید!

خیالتان راحت

خِرخِرهء قُم

در دست نیویورکی هاست

با آن لبخند های شیرین و

ریش های پرفسوریشان! *** نگران خزانه خالی نباش

قرار است بابا کری

یک مشت دلار کثیف

به قیمت تحفه نطنز

برایتان حواله کند قسطی

تا خزانه چشم های ما

لبریز شود از درد!

دیگر غم مخور

هل من ناصرت را شنیدند

روزگار کشور سیاه نیست!

سیاه

حال پدرم بود -هم او که هشت سال خردل ساخت برلین را خورد -

هم او که امروز روی ویلچر

نوش داروی ساخت مرکل را تُف کرد

و اندکی بعد

با دیدن فردوی خاموش

تشنج کرد و لحظه ای جان داد!

سیاه

روزگار مادر بود

که گوشه روسری در دهان می برد

تا دشمن

صدای دردش را نفهد آقا!

سیاه

حال مردم خان العسل است

که توله سگ های سعودی ز این پس

بیشتر زهر خورشان خواهند داد

سیاه

حال زنان الزهرا است

که قرار است

پشت دروازه های سوخته شهر

به دیوار تاریخ

میخکوبشان کنند!

سیاه

حال شعر سپید من است

که قصد انتحار

میان خفته ها کرده است! *** چه زمستان عجیبی

دست ها در جیب  به ترس خروج

دهان ها بسته

ز سوز سکوت

زبان ها مسلول

ز بیم یک فریاد

و چشم ها افتان

چو کور یک بی داد! *** چه زمستان عجیبی

با نه دی شور گیرد و

در سی دی

مُهر بر دهانش کوبد!

چه زمستان عجیبی

تمام سروها یخ بسته و

پسته های رفسنجان

شکوفه داده اند امروز!

چه زمستان عجیبی ...

سلمان کدیور – "سلیم"

http://pesarakechoopan.blogfa.com/post-216.aspx

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

السلام علیک یا امام رئوف

ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده

باز دلتنگ جوادم که در این شهر غریب
به دلم حسرت یک گفتن بابا مانده

دست و پا می زنم امّا جگرم می سوزد
به لب سوخته ام روضه ی زهرا مانده

جان به لب می شوم و کرب و بلا می بینم
که لب کودکی از فرط عطش وا مانده

مادرشچشم به راهست که آبش بدهند
وای از حرمله آنجا به تماشا مانده

شعله ور می شوم از زهر و حرم می بینم
که در آتش دو سه تا دختر نوپا مانده

دختری می دود و دامن او می سوزد
ردّ یک پنجه ولی بر رخ او جا مانده

این طرف غارت و سیلی  نگاه بی شرم
آن طرف بر نوک نیزه سر سقّا مانده

حسن لطفی

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

مکن ای صبح طلوع

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

تو ناشناسی مثل شب تا روز محشر*

خون دل :


کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت

شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت

دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت

خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت

از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت
....
زینب شده شکسته غرورش،شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت

در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمی شد که رو گرفت

علی اکبر لطیفیان

دل نوشت :

نوشته اند به یک دیده بنگری همه را
نوشته اند دو روزن به آسمان ندهند

محمد سهرابی ...

*محمد امین سبکبار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان