ای خم چرخ از خم ابروی تو ...

هرکه از دوست تحمل نکند ... عهد نپاید ...

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

دلم خوش است به تو .. با تمام سختی ها

 با همه اتفاقات تلخش ...  این ترم شروع شد ... و هیچ گریزی از آن نیست .

 و من دلم خوش است به شش ساعتی که کنار گروه خاصم مینشینم و درس میخوانم ... 

با اینکه خیلی عقب افتادم این ترم ... با اینکه نَفَسم رابریدند ...

با این که از روز اول تا همین امروز اشک بود و اشک ... ولی ...

به قول یکی از همکاران سایبری ... امید مومن به رب تعالی هرگز قظع نمیشود ...

پ.ن : گله دارم از خودم .. که بار ها وبار ها خوانده ام  "ولله عزة جمیعا " ... ولی هنوز نگران آبرویی هستم که ریخت

پیش مردمِ از خداوند دور ...

 آبرو را پیش اهلش حفظ کردن ... مهم است که بحمدالله و بفضل الله و در طریق رحمةالله هنوز نیمچه آبرویی در حد حقیرِ خودم مانده است برایم ..

خدایا ... شکرت : )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

هذا یوم الجمعه

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!   :'(

قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!

«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته‌ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب

آقا اجازه! پنجره‌ها سنگ گشته‌اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه! باز به من طعنه می‌زنند
عاشق ندیده‌های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می‌کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی‌شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می‌کنم اما خودت ببین ... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب ....

:'(

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

دل سپرده ایم به یار ...

پایان امتحانات ... نه دست داشت .. نه جیغ و نه هورا ...

خلاصه شد در یک تلفن تلخ ... در یک روز سراسر اشک ... و عزت نفسی که سلاح همواره ام بود در زندگی ...و حالا از دست دادمش ...

رسیدن پنج شنبه سوم بهمن ماه ... شده بود یک دغدغه برایم ... ولی تلخی مزه زهر گونه اش ... تا سالها زیر زبانم میماند ...

دعا کنید برای بیتابی هایی از جنس عزت نفس ... 

فلیتوکل علی الله ... وهو حسبه ...

من سه بار ایمیل زدم بهشون که تورو خدا اگه میخواید منو بندازید .. حذفم کن .. شما میدونید چه وضعی دارم من ...

خدایا ... چی کار کنم ؟؟؟؟

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان

غنی سازی تعلیق محور :(

سلام آقای تدبیر

آقای امید

آقای هورا

آقای شعار

30 دی ات مبارک

چشمانمان روشن *** تو امروز می خندی و من

این شاعر گریان

شعر سپیدم را

سیاه می سرایم

تا اعلام عزای خصوصی کنم!

و کامم را

به حلوای مرگ احمدی روشن -که همین امروز کشته شد-

تلخ کنم! *** امروز همه خوشحالند

از اوباما و نتانیاهو گرفته

تا همین حاجی شهرمان

که سجده شکر کرد "خدا را شکر امروز

بنز ارزان می شود"

و دلّالی که فریاد می زد: "تا مرغ ازان هست

زندگی باید کرد"

و شلیته ای خنده که " ساپورت پوستی

با نخ بیست درصد چند؟" *** بخند!

به آرزویت رسیدی

دیگر

سانتریفیوژها نمی چرخند

سانتریفیوژها
از پشت تیر خورده اند

و امروز آمانو

دهان معصومشان را پلمپ کرد

تا کیک زرد دهیم و

اُوره(!) بسازیم هر دم! *** خیالتان تخت

سانتریفیوژها

آرام

در تابوت مصلحت خفته اند!

تا شما هر روز

به رقص ثانیه ها بچرخید

و برایشان

فاتحه سعدآباد بخوانید!

خیالتان راحت

خِرخِرهء قُم

در دست نیویورکی هاست

با آن لبخند های شیرین و

ریش های پرفسوریشان! *** نگران خزانه خالی نباش

قرار است بابا کری

یک مشت دلار کثیف

به قیمت تحفه نطنز

برایتان حواله کند قسطی

تا خزانه چشم های ما

لبریز شود از درد!

دیگر غم مخور

هل من ناصرت را شنیدند

روزگار کشور سیاه نیست!

سیاه

حال پدرم بود -هم او که هشت سال خردل ساخت برلین را خورد -

هم او که امروز روی ویلچر

نوش داروی ساخت مرکل را تُف کرد

و اندکی بعد

با دیدن فردوی خاموش

تشنج کرد و لحظه ای جان داد!

سیاه

روزگار مادر بود

که گوشه روسری در دهان می برد

تا دشمن

صدای دردش را نفهد آقا!

سیاه

حال مردم خان العسل است

که توله سگ های سعودی ز این پس

بیشتر زهر خورشان خواهند داد

سیاه

حال زنان الزهرا است

که قرار است

پشت دروازه های سوخته شهر

به دیوار تاریخ

میخکوبشان کنند!

سیاه

حال شعر سپید من است

که قصد انتحار

میان خفته ها کرده است! *** چه زمستان عجیبی

دست ها در جیب  به ترس خروج

دهان ها بسته

ز سوز سکوت

زبان ها مسلول

ز بیم یک فریاد

و چشم ها افتان

چو کور یک بی داد! *** چه زمستان عجیبی

با نه دی شور گیرد و

در سی دی

مُهر بر دهانش کوبد!

چه زمستان عجیبی

تمام سروها یخ بسته و

پسته های رفسنجان

شکوفه داده اند امروز!

چه زمستان عجیبی ...

سلمان کدیور – "سلیم"

http://pesarakechoopan.blogfa.com/post-216.aspx

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مونا نصراله ییان