داشتم فکر میکردم .. اگه من الان ترم 3 حدیث بودم ... بازهم انقدر ناراحت بودم از بازگشایی دانشگاه ؟

داشتم فک میکردم به روز اولی که رفتم دانشگاه علوم حدیث ...به جلوی پله های همکف ... به سحر... که اونجا باهاش آشنا شدم .. به بلبل زبونی های محدثه تو کلاس ... که چه قدر دلنشین بود برامون ...

به کلاس اول دانشگاه .. به تاریخ عصر بعثت ... به استاد احمدی که امسال علاوه بر استاد بودن مدیر آموزش بود ...

به جشن شکوفه ها ... به اولین افتتاحیه دانشگاه قرآن و حدیث ...به حضرت آیت الله ری شهری ...

داشتم فک میکردم اگه حدیث میخوندم الان باید نحو سه رو پاس میکردم ... واااای چه قدر خوب بود ...

داشتم فک میکردم که چه زود گذشت اون روزها ...

داشتم فک میکردم اگه الان حدیث میخوندم ...

 

 

نباید بهش فک کنم ... تصمیمی که من گرفتم ... تموم شده ...من فردا بایــــــــــد برم سرکلاس های فرهنگیان ... باید برم جبرو گسسته و ریاضی 1 پاس کنم ...

من باید یه جوری درس بخونم که اولش خودم بعد بابام و مامانم سربلند بشن ...

 

کاش میشد فکر نکرد .. کاش میشد آرزو رو تو دلمون بکشیم ...

کاش ...

 

 

*

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

حافظ