راستش را بخواهی ...بیشتر از آنکه دلم برای شما تنگ شده باشد ...برای خودم تنگ شده ...

برای دختر بچه ای که سر و تهش را میزدی سرش روی زانوان تان بود ...و به چشمانتان خیره میشد ... و محبت میگرفت ....

دلم برای خودم تنگ شده ...خودی که دست شما را روی سرش حس میکرد...

خودی که درس و مشقش بودید ... اگر بودید ...

راستش را بخواهی بیشتر از آنکه دلم برای دست های پینه بسته و با محبت  تان تنگ شود ...

برای دست های خودم تنگ شده .... که دست هایتان را میگرفت و با صدای قصه هایتان به خواب میرفت ...

دست هایی که خیلی وقت است طعم مادربزرگ داشتن را نمیفهمد ...و نمیداند لمس دستهای که سراسر شور زندگی اند چه لذتی  دارد ... با هم که تعارف نداریم ...

دلم برای خودم تنگ شده وقتی که 16 سالم شد ... و گرمارود بودیم ...و تبریک بی مانند تان ...و چه قدر خندیدیم به تولد بدون کیک من که خلاصه میشد در یک کاسه خربزه و چند تا نوشمک ....که  عاشقش بودید ....

که ای کاش هر سال اینگونه میلادم را جشن میگرفتم بدون شمع و کیک ولی با شیرینی وجود شما ...

خیلی دلم برای خودم تنگ شده ...خودی که شمارا داشت ...مامانی را داشت عمه را داشت ...عمو جهاندر را هم ...

خودی که حالا بزرگ شده ...دانشجو شده ...راننده شده ...شاغل شده ....

و مایه افتخار برای شما ...من نوه سید فیروزه ام بلاخره ...

 میبینی مادر بزرگ ...میبینی که به همه قول هایم وفا کردم ...

کاش بودید ...و سرم را در آغوشتان میگرفتید و برایم قصه میگفتید .... هیچ خوب نبود ...آن بزرگ شدن معهود ...

بیشتر تنها شدم ...بیشتر دلتنگ .... بیشترمأنوس با غصه  ...

2 سال میگذرد از رفتنتان  و 2 سال و یک ماه و بیست روز از آخرین باری که صدایتان راشنیدم ...و اسمم را صدا کردید ...

طاقتم کم شده برای دیدار شما ...ولی هنوز آنقدر جرأت پیدا نکره ام که دعا کنم بیایم پیش شما وبقیه ....

راستش را بخواهید مرگ ...با همه این اتفاق ها .... هنوز  برای من وحشتناک  است .

خودش هم نباشد ...آن تنگنای قبر و شب اولی که معلوم نیست چه گونه میگذرد ...نفسم را حبس میکند ...

میبینید ...بعد شما ..من هم مردم ...من 17 ساله ای مرد ..و من جدیدی متولد شد ...که نه شجاع است ..و نه کله شق ...

... نه مهربان ...

تولد دومین سال بهشتی شدنتان ..مبارک مادر جون ...

 

+ : هرچند تا ششم تیر فرصت زیاد است ولی امروز به قمری سالروز عروج مادربزرگمان است ...

مصادف با شهادت جد بزرگوارشان ...

+: دوست داشتید فاتحه ای بخوانید برایشان ....

+ : من بچگی هامو دلم میخواد

مشتی پرستو یک کمی گنجشک ...

مادربزرگم رو که پر زد رفت ..

از بس تو این دنیا نمیگنجشک ...

حامد عسکری