حالا تو بخش بخش شدی «ح» شدیّ و «سین»
حالا تو را هِجا به هِجا گریه می کنم
تو در ازای اشک به من کربلا بده
من در ازای کرب و بلا گریه می کنم
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را ...
او که هرگز نتوان یافت همانندش را ...
کاظم بهمنی
حالا تو بخش بخش شدی «ح» شدیّ و «سین»
حالا تو را هِجا به هِجا گریه می کنم
تو در ازای اشک به من کربلا بده
من در ازای کرب و بلا گریه می کنم
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را ...
او که هرگز نتوان یافت همانندش را ...
کاظم بهمنی
دختر سه ساله...
میدونی یعنی چقدر؟!!!
یعنی دست کوچک...
به اندازه ای که اگه از ناقه بیافتد بیهوش هست...
پای کوچک...
به اندازه ای که هر چقدر هم تند بدود،باز به او می رسد..
گونه کوچک...
یعنی اگه سیلی بخورد،نیم رخ او کبود است...
قلب کوچک...
یعنی اگر سر بابا را ببیند،می میرد...
سه ساله یعنی رقیه...
سوره فجر خواندنیست...
مخصوصا آیه 17...
.
.
.
.
فدایت شوم بانوی سه ساله...
کوفی که باشی
اول ناصر امامی و بعد قاتل امام
امان از بی معرفتی
.
.
.
حضرت عشق! عرفه دنبال معرفت تو می گردم
حضرت ساقی!تو خود یادم بده معرفت را...
همه شنیدیم که دختر بغل پدرش آروم می گیرد...
اما دختری در خرابه گفت:
بابا!!
تو بیا در آغوشم،هم من آروم شم هم تو...